✘ QWEAS ✘



خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

هوا ابریه ولی سه تا ستاره پیداست، اون گوشه از آسمون روشن شده و همه رو به خودش خیره کرده ستاره های کنجکاو! حتمن دارن فکر میکنن که پشت ابر چه خبره! (از دید ناظر زمینی طبیعتا) واسشون بدیهیه که حتی اگه میخوان برن پشت ابر باید با هم برن و خب کنجکاوی دلیل کافی و هیجان انگیزی به نظر میاد. میرن پشت ابرها. ولی دیگه نگاهی نمیتونست بهشون بیوفته. دوباره آسمون شد همون یکنواختِ ابری همیشگی! دیگه جایی از آسمون روشن نبود. دوباره همه سرها افتاد پایین!

وقتی هوا همیشه ابری باشه، افسانه سه ستاره میتونه از حسرت برانگیز ترین و غم انگیزترین افسانه ها باشه! و مهم تر از اون میتونه امید رو زنده نگه داره.


- میدونی؟ آدما خیلی متناقض اند حتی به خواسته های خودشون هم ارزشی نمیدن

+ چرا اینو میگی؟ چی شده؟

- من فقط نگاه میکنم، از بچگی همین بوده ولی آدما انجام میدن

و آره خب تقصیر اوناست که اینقدر حرفاشون با اعمالشون متناقضه.

اونا به خودشونم باور ندارن همین آدما باعث میشن که

یک طفل معصوم، خودشو از دست بده. دنیا پر از دروغ عه!

علاوه بر اینکه کلی مثال واسه حرفم دارم؛ هیچ مثال نقضی هم پیدا نکردم که اثبات بشه.

+ میدونی، .

- هیسسس! هیچی نگو! دنیا هنوز قشنگیاشو داره؟ باشه قبول.

ولی دنیا یک بازی تیمیه، وقتی قشنگ میشه که تیمی بازی کنیم.

ولی الان وضع چجوریه؟ دیگه حتی نمیتونی تشخیص بدی چند تا تیم تو زمین اند.

راه حلی جز ساختن یک تیم بزرگ داری؟ و خب اصلا ممکن هست؟

+نه خب. نمیدونم

(the two of me talking to each other again)


بنویس!
باری دگر به احترام ندامت روزهای نبودنت

بنویس به کابوس کوچک خوانده نشدن،

به یاد شروع دوستی‌ات با قلم.

بنویس، چرا که این روزها،

هیچ نتواند تو را آرامش بخشد, جز دوستی.

وز سراب انسان‌های پوشالی گذر کن

که در پشت قله هایش انسانیت را به چشم میتوان دید، نه به خیال.

باری دگر بنویس،

به یاد آبشار باران، زمستان و آدم برفی، silvermoon city،

شهربازی، دریاچه نقره‌ای، چشمهایش،

به یاد انجمن شاعران مرده، به یاد تناقض و تعادل و تعامل.

بنویس که شاید تنها یادگارت ازین کالبد زجر کشیده

دست نوشته هایت باشد.

که به آن هر آنکه باید ارزش قائل میشود.

و هر آنکه ارزش قائل شد خودش را خواهد یافت.

باری دگر بنویس از درخشش شباهنگ و سهیل

در صفحه سیاهت، که به درازای عمر سویش می‌تازی.

بنویس از قل و زنجیر زمانه

و از ادعای رهایی در میان قفسی تازه، که افسونت کرده است.

بنویس از آب و آتش

که ابرهایش را باد به رویای ماجراجویی می‌رساند.

بنویس از جادوی آسمانِ دور، اما نزدیک.

بنویس؛ باری دیگر.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها